loading...
سایت ماه ترین ها
آخرین ارسال های انجمن

مرگ

SANAZ بازدید : 397 سه شنبه 28 آذر 1391 نظرات (0)

دستانت را لمس نکرده حس کردم

 

و آغوشت را

 

چگونه باور کنم

 

حال که کنارم هستی


به آرامی دستم را می فشاری

 

می دانم این یعنی …


میدانم ما به هم نمی رسیم یعنی چه؟

 

یعنی شروع تنهایی مزمن من

 

یعنی رویاهایی که رنگ کابوس می گیرد

 

می دانم

 

همه چیز را می دانم

 

از سفرت خبر دارم

 

از رفتنت


از تنهایی خود

 

از اشک های فروخورده ام

 

از بی خبری های طولانی

 

از نیلوفرهای نشکفته باغچه ات

 

خبر دارم

 

از قاصدک هایی که همیشه سکوت میکنند

 

آسمانی که هنوز ستاره هایش را نکاشتی

 

و زمینی که اقیانوس اش را نیفراشتی

 

میدانم


درد ترک خوردن را میفهمم

 

درد پایان رسیدن را باور دارم

 

میدانم وقتی از زلال شدن کلبه میسازی

 

از امید شعر میبافی یعنی چه؟

 

تو که چشمهانت هم همیشه باغ بهشت را به تصویر می کشد

 

بی دلیل نیست اگر گام هایت زمین را باور نداشته باشد

 

صدایت را به وضوح از فرسنگ ها دور می شنوم

 

گیرایی خاصی دارد

 

امواج نفس هایت از شبکه های توری پنجره اتاقم

 

چه بی پروا عبور میکند

 

انگار نه انگار

 

که کلبه ویرانه قلبم برای پادشاهی چون تو میزبان کوچکی ست

 

چقدر این کابوس عذابم می دهد

 

کویر قلبم حتی با اقیانوسی که چشمانم از فصالت جاری کرده هم سیراب نمی شود

 

نوشتمت شاید عاشقت کنم

 

که در قصه مان به هم برسیم

 

اما در باغ بهشت را برای همه نمی گشایند

 

نگو شو دیش

 

آغوشت باز شد

 

نه برای من که برای پرواز

 

می خندم


برای لبخندی که ندیده اما شنیدمش

 

موهایم را پریشان می کنم و رخت سپید بر تن می کنم

 

گونه هایم سرخ می شود از حس همیشگی بودنت

 

بی حضورت سما می رقصم

 

سد چشم هایم باز هم می شکند

 

رمقی برایم نمانده حتی برای گفتن سلام

 

سراسیمه  می شوند همه

 

رخت هایشان چون ابرها تیره می شود

 

سیل می آید ریل ها را می برد

 

و مسافران جا مانده از قطار به بدرقه ام می آیند

 

و مادرم

 

تو زیباترین هدیه بودی برای نوجوانیم

 

تو را بسی سپاس که آرامشم شدی


بی تابی نکن ، جان همه ی شب نشینی هایمان


بگذار لحظه ای کوتاه آغوشت را لمس کنم


برای پدرم شربت ببرید امروز جشن سپید پوشی من است

 

او عاشق پای کوبیست

 

برایش میرقصم برای همه ی سالها که گفت و نشنیدم

 

مادرم هم می رسد

 

چه سخت مرا آشفته کرد وقت نبودنش


آمدنش را سپاس


میابم ..

 

تک تک فانوس هایی که در قلبها روشن کرده بودم

 

هنوز هم سوسوئی هست

 

کبه ام روشن می شود


روشن تر از روزهایی که خروس نداشت


و با صدای گوش خراش ساعتم آغاز می شد

 

پرنده می شوم

 

ستاره ها را کنار میزنم

 

ماه را لمس میکنم


تو را هنوز هم فراموش نکرده ام


در قاب ماه تو را می یابم


به تصویرت راضی نمی شوم

 

اوج میگیرم


پله پله تا ملاقات خدا

 

توشه ام کافی نیست .. حیف


می سپارمش بر باد

 

و خدا همین نزدیکیست


آغوشش را می گشاید و من


غرق می شوم در نور


هیچ حرفی نیست

 

سکوت محض است و آرامش ابدی

 

لحظه ای میگذرد

 

چشمهایم را میگشایم

 

همه جا سپید است


مثل باغمان وقتی که تو قصد سفر کردی

 

و من سپید پوشم و جامی در دستم

 

زمین سخت نیست گویا بر بال ابرها نشسته ام

 

ماه در دوردست قلبم را می لرزاند


می توانم تو را بیابم

 

صدای خنده هایت را می شنوم

 

تو باز هم شاهزاده ای و قصرت در بالاترین آسمانهاست


باید به تصویرت در قاب ماه دلخوش باشم

 

و به صدای خنده هایت

 

زمین را می شود دید

 

اندوه …فانوسهایی را که روشن کرده بودم بی رمق کرده

 

من در آرامشم در سپیدی مطلق اما

 

هنوز هم وصالی نیست

 

غم و اندوه توشه ام را ربود


کاش می شد آن روزها قدمی بیشتر بر میداشتم


شاید مرا آسمانی بالاتر میبرد

 

و عطر معشوقم مشامم را نوازش می کرد

 

و به اراده ای … باز هم به آغوش می کشید مرا

 

افسوس…

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت ماه ترین ها,ماه ترین ها98,ماه ترین98,ماه ترین,ماه ترین ها,ماه ترینها,ماهترین ها
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1324
  • کل نظرات : 195
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 698
  • آی پی امروز : 114
  • آی پی دیروز : 349
  • بازدید امروز : 281
  • باردید دیروز : 955
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 281
  • بازدید ماه : 14,739
  • بازدید سال : 101,419
  • بازدید کلی : 2,909,659
  • سئو سایت
    SEO Reports for ccfun.ir